خنده




























خنده کده

اگه نگین نخندین پیاز میشین می گندین

بـ ـﮧ بعضـیآ هـم بآیـב گـفتـ:

ترجیـح مـیدمـ بـرمـ تـوآلتـ...

 

تـا بـخـوآمـ بــرم تو لآوتــ..

..

..

..

بــے تفـآوتــ نیـستـمـ

 

فقـط בیگــﮧ کسـے بــرامــ متـفـآوتـ نیســتـ..!

..

..

..

בیگـﮧ عشـقآ در حـב وایـبـره..

 

نـگرانـے نـدآریمـ کـﮧ: وآی بـره..

..

..

..

یــِـﮧ وَقتــهــآے میـرے رو پُسـت و عَـڪسهـاش یـِﮧ ڪـآمِنتـے بـِزارے (!)

حَرف دِلتِـُـو بهش بِگــے

ڪِـﮧ چقـَـدر بَرآت عـَـزیزه

وَلــے میبینـے خیلــے هآ اومـَـدَن حرَفهـاے تو رو بهـِــش میزَنـَטּ :

✖عـَـزیــ✶ــزَم ،

عآشقتـَـ✶ــم ،

✖جآنــَـ✶ــم ،

فَدات شـَـ✶ـــم 

تـــو میمونــــے و یـﮧ دُنیــــا حَرف نَگُفتــــﮧ

فَقَط واسـَـش لایـــڪ میزَنـــے 

ڪاشـ بِدونـــه این / لآیـڪ / یَعنــــے 


یه دُنیا بُغـــضُ و حـَــــرف

..

..

..

..

..

..

..

..

..

..

..

..

 

تو صنف آرایشگرای زنونه یه قانونی وجود داره بنام: دوبار که بشوری...
به این شرح که شما میرید آرایشگاه زنونه میگید:
فی فی جون میخوام موهامو مش یخی کنم.
بعد فی فی جون یه پول هنگفتی ازتون میگیره بعد چند دقیقه میرید جلوی آینه
می بینید موهاتون صورتی جیغ شده، قاعدتاً ناراحت و عصبی میشید!!!
بعد فی فی جون میگه:
اصن نگران نباش "دوبار که بشوری" همون رنگی که خواستی میشه!
بعدم واسه محکم کاری میگه:
ای جان ای جان چه ناز شدی بیا یه عکس ازت بگیرم... 
بعد شمام خر میشید میاید خونه...
دوبار میشورید...
و این داستان ادامه دارد...

نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …
مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا ...
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست.طبق لیست من الان نوبت توئه
مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره …
توی شربت ۲ تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...  
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت …
مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه …
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت !
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم ...

 

طرف لکنت زبون داشته.
زنگ میزنه اورژانس که بیان جنازه ی همسایشو ببرن!
میگه: اااالو اااوورجانس ،این ههههمسسسایمووون ممممرده!
یه آمبولانس میفرررررستین؟!...
طرف میگه: آدرستون؟!
یارو تا میاد آدرسو بگه زبونش بند میاد میگه: ظظظظظ!.........
طرف میگه :ظفر منظورته ؟
میگه: نننننننـــنه!
طرف فکر میکنه سرکاره قطع میکنه!
یه هفته بعد همین اتفاق میفته بازم طرف میگه :آدرستون؟
باز زبونِ یارو بند میاد میگه: ظظظ ظ!
طرف میگه ظفر؟ میگه: ننننه!
باز مامور اورژانس فکر میکنه سرکاره قطع میکنه!
یک! ماه رد میشه،باز طرف زنگ میزنه میگه:
اااااووووورژانس، این هههمسایمون ممممرده محلللمون بوی گند
گررررررفته یه آمبولانس بببفرستیییین!
طرف میگه :آدرستون؟!
باز زبون یارو بند میاد میگه: ظظظظ!
از اونور میگن :آقا منظورت ظفره؟!
طرف میگه :آآآآررررره آآآآشغااااال؛
آآآآررره کککککثافت
ککشووووندم آورددددمش ظفر ، ببییییا بببرش

 

در زلزله اخیر کشور ترکیه وقتی گروه نجات، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد او مرده بود 
اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه، چیز عجیبی دیدند . 
زن با حالتی عجیب به زمین افتاده، زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود.
ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند 
که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند. 
چند ثانیه بعد، سرپرست گروه، دیوانه وار فریاد زد: 
بیایید، زود بیایید! یک بچه اینجا است. بچه زنده است.
وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت دختری از زیر آن بیرون کشیده شد.
مردم وقتی بچه را بغل کردند، یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد 
که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده می شد:
عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت...

ﺩﻭﺗﺎ ﻣﺮﺩﺷﻮﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﯼ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩﻥ ﺷﮑﻤﺸﻮ ﻭﺍﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻫﺎﺷﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻥ .
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﮑﻢ ﯾﮑﯿﻮ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﻦ ﺗﻮﺵ ﻣﺎﮐﺎﺭﻭﻧﯽ ﺑﻮﺩ .
ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﺭﻩ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﺶ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺭ .
ﺭﻓﯿﻘﺶ ﻣﯿﮕﻪ ﭼﺮﺍ؟
ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﺎﮐﺎﺭﻭﻧﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺷﺘﯽ !؟
ﻣﯿﮕﻪ : ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺩﯾﮕﻪ .
ﺭﻓﯿﻘﺸﻢ ﻫﻤﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ .
ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯽﺷﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﺮﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩﻡ !؟
ﺭﻓﯿﻘﺶ ﻣﯿﮕﻪ: ﭼﺮﺍ؟
ﻣﯿﮕﻪ : ﭼﻮﻥ ﺗﻮﺵ ﻣﻮ ﺑﻮﺩ .
ﺍﻭﻧﻢ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﻫﻤﻪﺭﻭ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﺎﺭﻩ .
ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﮐﻨﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ .
ﺭﻓﯿﻘﺶ ﻣﯿﮕﻪ : ﻧﺨﻮﺭ ﮐﺜﺎﻓﺖ ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯽﮔﯽ ﺗﻮﺵ ﻣﻮ ﺑﻮﺩ ﭼﻨﺪﺵ .
ﺭﻓﯿﻘﺶ ﻣﯿﮕﻪ : ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ !
ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻣﺎﮐﺎﺭﻭﻧﯽ ﮔﺮﻡ ﺑﺸﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﺨﻮﺭﻡ ...

 

روزی راهبی نزدیک کاخ پادشاه شد. هیچ کدام از نگهبانان جرات نکردند مانع از ورود راهب به کاخ شوند. راهب وارد کاخ شد و با خونسردی تمام ردای خویش را  جلوی تخت پادشاه بر زمین پهن کرد و خوابید. 
پادشاه که از رفتار راهب متعجب وعصبانی شده بود،با صدای بلند فریاد زد:
اینجا چه می خواهی؟ راهب نگاهی به پادشاه کرد و گفت:
آمده ام در این مسافر خانه کمی استراحت کنم و بعد بروم 
پادشاه دوباره با عصبانیت فریاد زد:
اینجا که مسافر خانه نیست کاخ من است.
راهب گفت: می خواهم سوالی از تو کنم، در این کاخ قبلا چه کسی زندگی می کرد؟ 
پادشاه جواب داد: پدرم که از دنیا رفته است 
راهب دوباره پرسید:و قبل از پدرت؟
پادشاه جواب داد: پدر بزرگم که او هم از دنیا رفته است 
راهب لبخندی زد و گفت: 
این کاخ جایی است که مردم برای مدتی زندگی کرده و سپس رفته اند. 
اگر اینجا مسافر خانه نیست، پس چیست؟ 
پادشاه فقط سکوت کرد...

گويند روزي پادشاهي اين سوال برايش پيش مي آيد 
و مي خواهد بداند که نجس ترين چيزها در دنياي خاکي چيست. 
براي همين کار وزيرش را مامور ميکند که برود و اين نجس ترين نجس ترينها را پيدا کند 
و در صورتي که آنرا پيدا کند و يا هر کسي که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
وزير هم عازم سفر مي شود و پس از يکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف 
به اين نتيجه رسيد که با توجه به حرفها و صحبتهاي مردم بايد پاسخ همين مدفوع آدميزاد اشرف باشد. 
عازم ديار خود مي شود در نزديکي هاي شهر چوپاني را مي بيند 
و به خود مي گويد بگذار از او هم سؤال کنم شايد جواب تازه اي داشت 
بعد از صحبت با چوپان، او به وزير مي گويد من جواب را مي دانم اما يک شرط دارد 
و وزير نشنيده شرط را مي پذيرد چوپان هم مي گويد تو بايد مدفوع خودت را بخوري 
وزير آنچنان عصباني مي شود که مي خواهد چوپان را بکشد . 
ولي چوپان به او مي گويد تو مي تواني من را بکشي اما مطمئن باش پاسخي که پيدا کرده اي غلط است
تو اين کار را بکن اگر جواب قانع کننده اي نشنيدي من را بکش. 
خلاصه وزير به خاطر رسيدن به تاج و تخت هم که شده قبول مي کند و آن کار را انجام مي دهد 
سپس چوپان به او مي گويد: " کثيف ترين و نجس ترين چيزها طمع است 
که تو به خاطرش حاضر شدي آنچه را فکر مي کردي نجس ترين است بخوري. "

 

 

  


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 دی 1393برچسب:همه جوره, در ساعت 12:0 توسط ⒩⒜⒮⒣⒠⒩⒜⒮ |